جهان را دگرگونه شد کار و بارش/ برو مهربان گشت صورت نگارش
به دیبا بپوشید نوروز رویش / به لوءلوء بشست ابر گرد از عذارش
به نیسان همی قرطه سبز پوشد / درختی که آبان برون کرد ازارش
گهی درّ بارد گهی عذر خواهد / همان ابر بدخوی کافور بارش
که این کرامت همان بوستان را / که بهمن همی داشتی زار و خوارش؟
پُر از حلقه شد زلفک مشک بیدش / پُر از درّ شهوار شد گوشوارش
به صحرا بگسترد نیسان بساطی / که یاقوت پُودست و پیروزه تارش
گر ارتنگ خواهی به بستان نگه کن / که پر نقش چین شد میان و کنارش
درم خواهی از گلبانش گذر کن / وشی بایدت مگذر از جویبارش
چرا گر موحد نگشته ست گلبن / چنین در بهشتست هال و قرارش
وگر آتش است اندر ابر بهاری / چرا آب نابست بر ما شرارش؟
شکم پر زلوءلوءی شهوار / مشو غرّه خیره به روی چو قارش
نگه کن بدین کاروان هوائی / که کافور و درّست یکرویه بارش
سوی بوستانش فرستاده دریا / به دست صبا داده گردون مهارش
که دیده ست هرگز چنین کاروانی/که جز قطره باری ندارد قطارش؟
به سال نو ایدون شد این سال خورده/که برخاست از هر سوی خواستارش
چو حورا که آراست این پیرزن را؟ /همان کس که آراست پیرارو پارش
ناصر ِ خسرو
بهاری داری از وی برخور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو ، را نبوید ، آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد.
« نظامی »
درود سوسنم!
خوش آمدی. امیدوارم سالی خوب و خوش را شروع کرده باشی. به امید دیدار زود.