داری دور می شوی
از سرمنزل آرزو
مثل سو سو چراغ های دور
مثل تپه های دور دست در افق
...
هستی
بی که با من باشی...
*****************
نقدی بر این شعر
داری می روی / از پنجره ی هتل /
یک - آیا منظور راوی در این شعر این است که یار به جای در، از پنجره بیرون رفته است یا گریخته است یا اینکه از نگاه راوی که کنار پنجره ایستاده است دارد دور می شود ؟ اگر هدف بیان گریختن از پنجره است روایت ناقص است و باید دید چرا از پنجره گریخته است
اگر هدف راوی ، بیان دور شدن یار است،« داری می روی » معنی دور شدن را در ذهن تداعی نمی کند
دو - در شهر تپه نیست.
سه- شاید راوی از پنجره هتل شاهد دور شدن یار است که این دور شدن در ذهن و خیالش مانند سوسو چراغ ها و تپه های دور دست اطراف شهر جلوه می کند.
جهار -. ... در ادامه روایت می خوانیم : هستی / بی انکه با من باشی /
این دو مصرع بسیار زیباست . و بیان کننده حقیقتی است که در بسیاری از زندگی ها ملموس است . آدم ها گرچه زیر یک سقف با هم زندگی می کنند احساس و اندیشه شان بسیار از هم جداست . بقول اسپن، شاعر سوئدی : آدرس ات را می دانم کجاست / اما نمیدانم کجا زندگی می کنی.
پنج - زنده یاد شاملو، « بی آنکه» را «بی که » به کار برده است که به نطر من زیباتر و شاعرانه تر است .
شش- سعدی دور شدن یار را این چنین توصیف کرده است:
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
*************
با درود و سپاس از حضور تان در گاهنگار « خانه ما»
woooow بعد از مدت ها فریدون گرامی اومده... این عالیه... فعلن این قدر ذوق کردم که اسمتونو دیدم... باز برمی گردم تا بیشتر صحبت کنیم... چه خوب که دوباره اومدین... خوبه... خوب...
درود برنیره گرامی ام
نخست سپاس از دوستان مهربانم
سپس پنجره ای گشاده ایم به روی واژه های اوستایی وپهلوی دیدگان را به روی گامهای سبزتان می گشاییم شادمان خواهیم شدآموزگاری بفرمایید
سپاس
نیره گرامی : ممنونم که محبت می کنید و به گاهنگار « خانه ما» که مدیریت و زحمت آن به دوش پروانه گرامی است سر می زنید. نظریات، انتقاد ها و ویرایش ها را با آغوشی باز پذیرا هستم . درود بر شما و همه دوستان گرامی .
زندگی شاید همین باشد، یک فریب ساده ی کوچک
آنهم از دست عزیزی که هیچ کس چون او....
اتاق شیشه ای من!
عبدالملکیان عزیز را که گفتید، دیری ست ما را بخود گرفتار کرده و از هم گسیخته، می گوید آنچه باید.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سفرا به خیر!
سپاس گزارم عزیزم...
چقدر بوی رفتنش غلیظ بود . جنسی از بایدهایی که آدم به خودش تحمیل می کند و دوستشان ندارد .
جنسی از باید ها...
شاید... نمی دونم...
ولی فکر کنم راست می گید...
نیازی نیست اطرافمون پر از آدم باشه …
همون چند نفری که اطرافمون هستند ، آدم باشند کافیه !
همه شون رو دوست دارم...
حالا شما رفتید یا برگشتید؟ یا اصلن این جا کجاست که این قدر فضایش غمگین است؟
کجا باید می رفتم؟ پشت تپه ها؟!
نه نرفتم...
این جا که می بینید عسکش رو از پنجره ی هتل
گرفتم!!!
داری دور می شوی
از سرمنزل آرزو
مثل سو سو چراغ های دور
مثل تپه های دور دست در افق
...
هستی
بی که با من باشی...
*****************
نقدی بر این شعر
داری می روی / از پنجره ی هتل /
یک - آیا منظور راوی در این شعر این است که یار به جای در، از پنجره بیرون رفته است یا گریخته است یا اینکه از نگاه راوی که کنار پنجره ایستاده است دارد دور می شود ؟ اگر هدف بیان گریختن از پنجره است روایت ناقص است و باید دید چرا از پنجره گریخته است
اگر هدف راوی ، بیان دور شدن یار است،« داری می روی » معنی دور شدن را در ذهن تداعی نمی کند
دو - در شهر تپه نیست.
سه- شاید راوی از پنجره هتل شاهد دور شدن یار است که این دور شدن در ذهن و خیالش مانند سوسو چراغ ها و تپه های دور دست اطراف شهر جلوه می کند.
جهار -. ... در ادامه روایت می خوانیم : هستی / بی انکه با من باشی /
این دو مصرع بسیار زیباست . و بیان کننده حقیقتی است که در بسیاری از زندگی ها ملموس است . آدم ها گرچه زیر یک سقف با هم زندگی می کنند احساس و اندیشه شان بسیار از هم جداست . بقول اسپن، شاعر سوئدی : آدرس ات را می دانم کجاست / اما نمیدانم کجا زندگی می کنی.
پنج - زنده یاد شاملو، « بی آنکه» را «بی که » به کار برده است که به نطر من زیباتر و شاعرانه تر است .
شش- سعدی دور شدن یار را این چنین توصیف کرده است:
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
*************
با درود و سپاس از حضور تان در گاهنگار « خانه ما»
woooow
بعد از مدت ها فریدون گرامی اومده... این عالیه... فعلن این قدر ذوق کردم که اسمتونو دیدم... باز برمی گردم تا بیشتر صحبت کنیم...
چه خوب که دوباره اومدین... خوبه... خوب...
درود برنیره گرامی ام
نخست سپاس از دوستان مهربانم
سپس پنجره ای گشاده ایم به روی واژه های اوستایی وپهلوی دیدگان را به روی گامهای سبزتان می گشاییم شادمان خواهیم شدآموزگاری بفرمایید
سپاس
درودبانو
شعر تازه دارم
درودبانو
شعر تازه دارم
وقتی درباره تو حرف میزنم صورتم را دوست دارم
سلام دوست گرامی
امید است همیشه سرافراز وشاد باشی
چند وقتی است ناپیدا شده ای
سری بزن نگران نباشیم
شادیت راخواهانم
درود
نیره جون ممنون که سرزدی. از نظراتت متشکرم.
به پیشنهادت فکر کردم. حق با شماست. سعی میکنم داستانهارا کوتاهتر کنم. میبوسمت.
و گاهی:
هستی این جا کنار من اما نیستی . نمی روی اما نیستی. به این جا که می رسم هنوز نمی دانم ته خط است یا باز هم می شود پیش رفت؟
نیره گرامی : ممنونم که محبت می کنید و به گاهنگار « خانه ما» که مدیریت و زحمت آن به دوش پروانه گرامی است سر می زنید. نظریات، انتقاد ها و ویرایش ها را با آغوشی باز پذیرا هستم . درود بر شما و همه دوستان گرامی .
سلام و عرض ادب
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد اما کاری ز دستم بر نمی آید.
حالا این بیت چه ربطی با شعر شما داشت، خودم هم نمیدونم!
سلامُ
شاید با خیال و خاطرات توست هستی ش...
قلم ت مستدام
درودبانو
راستش چه بگویم پیچیدگی و تلخیاز اصلی ترین خاصیت های نوشته هایم است اما خوب تلخی اش هزار و یک دلیل دارد که دل مهمترینش است
زندگی شاید همین باشد، یک فریب ساده ی کوچک
آنهم از دست عزیزی که هیچ کس چون او....
اتاق شیشه ای من!
عبدالملکیان عزیز را که گفتید، دیری ست ما را بخود گرفتار کرده و از هم گسیخته، می گوید آنچه باید.