درود بر فقط یک بهار عزیز ... چقدر دیر کردم و چقدر خواندنی از دست دادم ... ممنون که مثل همیشه نسبت به وبلاگم لطف داری ... راستی در مورد بلاگفا برام بنویس مشکلاتش چیه که شدیدا تاکید کردی که اونجا نرم ... دودل شدم هاا...
درود بر دوست دیرین و غایب وا... بلاگفا یک سره عیب و ایراد داره، مدام یا قطع می شه یا اختلال داره و از این جور چیزا دیگه... نمی دونم وبلاگ فعلی تون چه مشکلی داره، چون به نظرم همینی که الان هست، بهتره. من که قبلن در پرشین بلاگ بودم که به خاطر همین ادا و اطوارهایی که داشت اومدم بلاگ اسکای و بسیار راضی ام فعلن. بلاگ فاد آخرین مشکلش همین دیروز و پریروز بود... می گید نه؟ ا زهمین دوست های نوی من یعنی نیره و فریناز بپرسید... کور بشم اگه دروغ بگم!!!
درود بر نیره بانو عکس قشنگی گرفتی وقتی نگاهش می کنم همراهش قدم برمی دارم. ردپای عشق را نگاه عاشق همیشه می بیند حتا اگر ردپاهای عابران بی شماری بر کوچه نقش انداخته باشد.
یعنی بنده در برابر اندیشه و احساس شما سکوت می کنیم... سکوت کردنی...
سلام یاد شعر زیبای مشیری افتادم: بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم و الی آخره..
بعضی وقتها واقعن حسِ کم سعادتی به آدم دست میده که یکیش برای من، حالا، دست به گریبانم شده! چرا من نمیتوانم زود به زود به شما سر بزنم؟! خودم هم نمیدانم! عکستان مرا یادِ لواسان انداخت...زیباست.اگر سفر و حضری بدانجا دارید، خوشا انفاق!!!! بدرود...
درود بانو
عکس بی نظیریست...
بلاخره به روز شدم و می توانید تازه ترین سروده ام را بخوانید...
درود بر شما
سپاس
خرسندم... دارم میام...
سپاس ازینکه آمدید و بارها خواندید....گمان می کنم یکبار دیگر باید بخوانید چون بخشی را به ابتدای شعر افزودم...
سپاس بیکران بانو
انصافن عکس قشنگی انداخته اید. دست مریزاد.
سه پایه هم داشتید یا نه؟
به به
پسرعمو، یاد ما کردید... نه، اصلن سه پایه ندارم...
ممنون از تعریف تون... موجب خوش حالی شد...
راستی!یادم می ره ازت بپرسم .یه صبح چهارشنبه ای قبل این پست، یه مطلب نوشته بودی ، دلتنگی وگلایه داشت در حدلالیگا و فکر کنم بلافاصله برداشتیش! چرا؟؟؟
درسته... ولی ... باید بر می داشتمش!
سلام ودرود برتو باد
بسیار خوشحال شدم از ورود شما
سپاس از مهربی پایانت نیره جان
چقدر جالبه هم اسم من دراومدی
خوشحالم سربزنی بهم همیشه
ممنونم
درود و خیر مقدم به دوست نو
خرسندم از آشنایی و امیدوارم سرآ؛از دوستی ی مبارکی باشه
سلام دوباره برتوباد
لینک شدی عزیزم
وبت عالی است
سپاس از مهر تو
با کمال افتخار عزیزم وب شما هم به جعبه لینک این بهارانه اضافه شد
سلام و درود بر شما دوست گرامی
ممنون از لطف و توجهتان
من شما را لینک کردم. در صورت تمایل لینکم کن.
آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست»
درود بر دوست نو فریناز
خرسندم . خوش آمدید
با کمال افتخار لینک شدی
دوستی مان مبارک باد...
سپاس بی شمار از مهرت
خجالتم می دی عزیزم
...
هم نام گرامی
همیشه خندان باشی
درود بر نیره گرامی
از توجهت متشکرم . چقدر خوبه که تو غلطهایم را میگیری. شاهنامه را نگاه کردم حق با تو بود ( دو باز سپید)
سپاسگزارم
سپاس عزیزم
چه فرمایشیه؟!
من .... .... که بخوام غلط کسی رو بگیرم... یک سهوی بوده که خوش حالم من اشتباه نکرده بودم در نوشتنش... همین. همیشه برقرار باشی
درود بر فقط یک بهار عزیز ...
چقدر دیر کردم و چقدر خواندنی از دست دادم ...
ممنون که مثل همیشه نسبت به وبلاگم لطف داری ...
راستی در مورد بلاگفا برام بنویس
مشکلاتش چیه که شدیدا تاکید کردی که اونجا نرم ...
دودل شدم هاا...
درود بر دوست دیرین و غایب
وا... بلاگفا یک سره عیب و ایراد داره، مدام یا قطع می شه یا اختلال داره و از این جور چیزا دیگه... نمی دونم وبلاگ فعلی تون چه مشکلی داره، چون به نظرم همینی که الان هست، بهتره. من که قبلن در پرشین بلاگ بودم که به خاطر همین ادا و اطوارهایی که داشت اومدم بلاگ اسکای و بسیار راضی ام فعلن. بلاگ فاد آخرین مشکلش همین دیروز و پریروز بود... می گید نه؟ ا زهمین دوست های نوی من یعنی نیره و فریناز بپرسید... کور بشم اگه دروغ بگم!!!
درود بر نیره بانو
عکس قشنگی گرفتی وقتی نگاهش می کنم همراهش قدم برمی دارم. ردپای عشق را نگاه عاشق همیشه می بیند حتا اگر ردپاهای عابران بی شماری بر کوچه نقش انداخته باشد.
یعنی بنده در برابر اندیشه و احساس شما سکوت می کنیم... سکوت کردنی...
این همان کوچه است میپیچدم در آن هرچند
چون نباشی راه رفتن نیز دشوار است
چارچوب هر دری اینجا به چشم من
قاب تصویری از آن روی پری وار است
درود بر یاران
چند روزی در سفر خواهم بود ...
پس از بازگشت در خدمت تان خواهم بود.
سلام
یاد شعر زیبای مشیری افتادم:
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
و الی آخره..
بعضی وقتها واقعن حسِ کم سعادتی به آدم دست میده که یکیش برای من، حالا، دست به گریبانم شده! چرا من نمیتوانم زود به زود به شما سر بزنم؟!
خودم هم نمیدانم!
عکستان مرا یادِ لواسان انداخت...زیباست.اگر سفر و حضری بدانجا دارید، خوشا انفاق!!!!
بدرود...
قشنگ بود...
نوشته و عکس هردو